مجموعه شاخص سال 89

 

 

محمد تقی فهیم در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری سینمای ایران گفت:تلویزیون در سال گذشته در مجموعه اتفاق ویژه و متفاوتی نبود و نمی توان عملکرد آنرا متمایز از سالهای گذشته دانست.

وی افزود: البته در بخش اخبار و حوزه های سیاسی ، رسانه ملی خوب ظاهر شد و بویژه در چند ماه اخیر و انعکاس همراه با تحلیل و تصویر رویدادهای منطقه ، الگودهی مناسبی داشت .

فهیم تصریح کرد: نقطه قابل تامل دیگر ، قدم برداشتن سیما به سمت تخصصی کردن شبکه ها بود و تبدیل شدن شبکه 2 به شبکه کودک ، اقدامی شایسته تحسین است چنانکه شبکه های دیگری چون مستند و ورزش که در حال راه اندازی هستند ، نیز تلویزیون را در جهت تخصصی تر شدن هدایت می کنند .

این منتقد اظهار داشت : با در نظر گرفتن این نکته که تلویزیون ایران دولتی است و ما شبکه های خصوصی به شکل تعریف شده و قانونیش نداریم ، تخصصی شدن شبکه می تواند عامل موثری در جهت افزایش اقبال عمومی مخاطبان به رسانه ملی باشد.

وی افزود: اما انچه که در هر تلویزیونی شاکله قضاوت قرار می گیرد آثار نمایشی است . در حال حاضر شبکه های دنیا با ساخت سریال های طولانی و دنباله دار با قصه پردازیهای قدرتمند به جریان سازی می پردازند همچنانکه مجموعه هایی چون " یانگوم" و " جومونگ" با استقبال گسترده و بی نظیر مخاطبان ایرانی مواجه شد .

فهیم در ادامه گفت: اما به نظر می رسد در سال 89 تنها اثری که استانداردهای یک مجموعه تلویزیونی را رعایت کرد " مختارنامه" بود مجموعه ای که دارای قصه پردازی محکم ، شخصیت پردازی درست و اطلاع رسانی دقیق بود و سازندگان مجموعه با هوشمندی کامل پی رنگ داستان را طوری طراحی کرده اند که با مسائل روز جامعه امروز انطباق دارد و البته حوزخ نظارتی تلویزیون نیز این مسئله را به درستی هدایت کرده .

وی افزود: اما سایر مجموعه های سیما ، به نوعی تکرار مکررات بودند و تلویزیون نیازهای سرگرم کننده و تفریحی مردم را مد نظر قرار نداد. زیرا یکی از ملزومات عمده آثار نمایشی ، سرگرم کنندگی آن است چنانکه در شبکه های مختلف دنیا جدی گرفتن این وجه در خلال درام پردازی قوی سبب جذب بیننده می شود .

وی اظهار داشت: مسئله دیگر کمبود مباحث آکادمیک ، نشست های تخصصی و میز گردها ویژه دانشجویان است و این خلاء همچنان حس می شود زیرا اگر دانشجویان در فضایی صمیمانه و تعاملی به ابراز نظرات خود در حوزه های مختلف بپردازند ، طبیعتاً رسانه ملی نخستین تریبونی در میان بمباران رسانه ای خواهد بود که قشر جوان نسبت به آن اعتماد می کنند .

فهیم در پایان گفت: امید است با روی کار امدن دکتر دارابی معاونت سیما در سال 90 با برنامه ریزی درست و حساب شده شاهد آثار متنوع و متفاوتی در بخش های مختلف تلویزیون باشیم.

هدف​گیری مخاطب؛ تنها راه چاره سینما

 

خبرآنلاین فرهنگ > سینما  - محمدتقی فهیم


سینمای ما سینمایی برای مخاطب داخل ایران نیست و این واقعیت مدت‌هاست که ثابت شده است. روند این ماجرا از اواخر دهه 70 کلید خورد که متاسفانه تا به امروز نیز ادامه داشته. در اواخر دهه هفتاد و به دنبال تغییر و تحولات سیاسی پیش آمده، سینما این شانس را داشت که مدلی از فیلمسازی اکتیو و موثر را تجربه کند اما این قضیه دوامی نداشت؛ به دنبال ورود بی‌برنامه و بی‌هدف بخش خصوصی به عرصه ساخت فیلم ما شاهد رشد گونه‌ای از فیلمسازی - فیلم‌های به اصطلاح دختری پسری - بودیم که آن زمان احساس می‌شد در گیشه جواب می‌دهد و در ادامه شد آنچه نباید می‌شد.

سینمای تک ژانری ما به دنبال این اتفاق دیگر نتوانست در عرصه جذب مخاطب دوران اوج و خوش گذشته را تجربه کند و نتیجه این شد که مخاطب 60 میلیونی اوایل دهه 70 طی نزولی فاحش در اواخر دهه 80 به 12 میلیون و حتی کمتر از آن رسید. در یک کشور 70 میلیونی وقتی سالی 12 میلیون قطعه بلیت سینما به فروش می‌رود، معنی و مفهومش آن است که مردم ما در بهترین حالت ممکن هر شش سال یک بار به سینما می‌روند. اگر باعث و بانی این نزول را تغییرات سیاسی اواخر دهه هفتاد در نظر بگیریم تنها حرف گفتنی که باقی می‌ماند بیان این نکته است که در تغییر و تحول‌های مدیریتی صورت گرفته در عرصه فرهنگ و علی‌الخصوص سینما، همواره به جای اینکه به دنبال ترسیم خط مشی و افقی روشن برای آینده باشیم، بیشتر به دنبال پر کردن چاله چوله‌های سیاسی بوده‌ایم و درست به همین دلیلی همیشه زمان را از دست داده‌ایم.

یک بار برای همیشه باید تکلیف این قضیه روشن شود و همه ما از صدر تا ذیل، متوجه این نکته بشویم که سینما متعلق به مردم است و طبیعتاً فیلم هم تنها و تنها باید برای مردم ساخته شود. در این فرایند فیلمی که مخاطب ندارد باید از چرخه حمایت‌های دولتی چه در بخش تولید و چه در بخش اکران خارج شود. من مخالف تولید فیلم‌های خاص، تجربی و روشنفکری نیستم و عقیده‌ام این است که این فیلم‌ها نیز کارکردهای خود را دارند اما وقتی ما صحبت از سینمایی می‌کنیم که قرار است رگ ارتزاقش متکی به مخاطب باشد، در واقع به المان‌های روشنی اشاره داریم که شناخت‌شان خیلی هم احتیاج به توضیح و تبیین ندارد.

اینکه فیلمی از هنگام تولید تا لحظه اکران مورد حمایت دولت باشد و دست آخر هم کسی برای دیدن فیلم به سینما نرود قطعاً مسیر درستی برای نجات سینما نیست.  بر طبق آمارهای ارائه شده سینمای ایران در پایان دهه 80 و در زمینه جذب مخاطب بدترین دوران خود را سپری کرده است و اگر قرار باشد همین روال در آینده هم پیگیری شود نمی‌توان چشم‌انداز روشنی را برای سینمای دهه 90 پیش‌بینی کرد. کلید ماجرا در یک جمله خلاصه می‌شود؛ هدف قرار دادن مخاطب. ما نباید هدف‌گذاری مخاطب را امری نکوهیده شمرده و از آن فرار کنیم. اگر قرار باشد مخاطب نداشته باشیم، دیگر صحبت از جریان‌سازی فرهنگی به یک شوخی شبیه خواهد بود و درست به همین دلیل نباید به نجواهایی که مخاطب را مساوی گیشه و گیشه را مساوی ابتذال قرار می‌دهند توجه کنیم.

مشکل دیگر سینمای ما در دهه‌های گذشته اتکای بیش از حد آن به تهران و چند شهر بزرگ دیگر است که باید در این زمینه هم راهکارهای اساسی را مد نظر قرار داد. اگر قرار باشد در سال‌های آینده هم این روند ادامه داشته باشد همین مخاطب اندک نیز دچار ریزش خواهد شد. ما باید مردم دیگر شهرها را هم نقطه هدف این سینما بدانیم، مخصوصاً که ساکنان این شهرها به اندازه مردم تهران و دیگر شهرهای بزرگ ابزار کافی برای پر کردن اوقات فراغت خود ندارند و سینما می‌تواند به راحتی این وظیفه را بر عهده بگیرد.

آقای شمقدری به تازگی اعلام کرده‌اند که سینماگران 25 میلیارد تومان به فارابی بدهکارند؛ خب این مبلغ هنگفت صرف فیلم‌هایی شده است که مردم تمایلی به دیدن‌شان از خود نشان نداده‌اند و از طرف دیگر چیزی در حدود 70 شهر ایران فاقد یک سالن سینما هستند! این هم از جمله مشکلاتی است که باید در دهه 90 فکری به حال آن شود. از طرف دیگر سینماگران ما هم باید این هدف‌گذاری را جدی بگیرند؛ اینکه درصد بالایی از فیلم‌های ما راوی داستان طبقات متوسط به بالا باشد اما اکثریت جامعه با طیف متوسط رو به پایین باشد قطعاً کمکی به مقوله جذب مخاطب نخواهد کرد.

پيل‌بان - 105با پرونده‌نوروز در انيميشن امد

 
صد و پنجمين شماره مجله پيل‌بان -نخستين نشريه تخصصي انيميشن- مخصوص اسفند 89 و فروردين 1390، با پرونده‌نوروز در انيميشن و كارتونك (ويژه كودكان) منتشر شد.
به گزارش خبرگزاري فارس به نقل از روابط عمومي موسسه پيل‌بان، صد و پنجمين شماره مجله كه به مناسبت نوروز 1390 منتشر شده است، علاوه بر مطالب متنوعي درباره عيد باستاني، دربردارنده اطلاعات و جزئياتي از هفتمين جشنواره بين‌المللي پويانمايي تهران به همراه كاريكاتور ماه از احمد عبدالهي‌نيا و نقد بررسي فيلم سينمايي «قلب سيمرغ» است.
هم‌چنين اين شماره مجله پيل‌بان، شامل سرمقاله‌اي تحليلي از مديريت انيميشن، رويدادهاي داخل و خارج، عيدانه، گفت‌و گو با انيماتورها و هنرمندان درباره نوروز، گفت‌و گو با محمدرضا كريمي صارمي، كليد اول: درباره نومئو و ژوليت، كليد دوم: زندگي سينمايي عروسك‌ها، معنويت در انيميشن، بررسي تاريخچه انيميشن‌هاي اسپايدرمن، كارهاي مناسبتي سال 2010، درباره‌انيمه بليچ، چگونگي ساخت ميراثي جديد براي ترون، افسانه‌هاي عاميانه، مير مهنا در رقابت نابرابر با ابرقهرمانان، و ديگر مطالب خواندني است.
ضمناً پيل‌بان صد و پنج، با گفته‌ها و نوشته‌هايي از محمدعلي صفورا، عليرضا گلپايگاني، اميرمحمد دهستاني، حميد بهرامي، ناصر گل‌محمدي، بهرام عظيمي، مهين جواهريان، حميد گروگان، نادره تركماني، مهرداد شيخان، كيارش زندي، امير رضا معتمد و.... همراه است.
در بخشي از سرمقاله اين شماره پيل‌بان با عنوان «كودك ايراني 132 بار شماره 9 مي‌بيند، مدير سينمايي چه مي‌كند؟» به قلم «محمدتقي فهيم» آمده است:
«اگر در سال پايان يافته مسيحي، ديزني با 232 درصد افزايش، يك ميليارد و 90 ميليون دلار سود خالص برده يا پارامونت پيكچرز 972 ميليون دلار و برادران وارنر 808 ميليون دلار و ديگران نيز، چندان مهم نيست، مهم اين‌ است كه اين غارت‌گري كمپاني‌هاي آمريكايي از طريق تأمين كالاهاي پركننده اوقات فراغت‌خانواده‌هاي كشورهاي در حال توسعه، ريشه به تيشه فرهنگ و اعتقادات آنان زدن است، بله اين مهم است. وقتي جمعيت زيادي از فعالان 5000 نفري انيميشن كشور يا معلوم نيست چه مي‌كنند، يا فيلم‌هاي كوتاه با دغدغه شايد «توفيق در يك جشنواره» مي‌سازند، كودك ايراني بايد هم 132 بار! كارتون شماره 9 را ببيند. چنين كودكي يك بار هزينه مالي اين كارتون را به شبكه‌هاي زيرزميني پرداخته اما براي 131 بار تماشاي آن، ويراني باورها و پيشينه تاريخي و اعتقادات ديني‌اش را هزينه كرده است. آيا هنوز هم بايد به خود ترديد راه دهيم كه فرداي كودكان ايران زمين را امروز بايد با مديريت علمي، منسجم و ايثارگرانه سينماي كشور تضمين كنيم؟»
صد و پنجمين شماره مجله تخصصي پيل‌بان - ويژه اسفند 89 و فروردين 1390- در 100 صفحه چهار رنگ به مدير مسئولي امير مسعود علمداري و سردبيري محمدتقي فهيم روي پيشخوان دكه فروش مطبوعات قرار گرفت.

سيمرغ باغ‌فردوس

 این یادداشت در آخرین شماره مجله پنجره چاپ شده است

سيمرغ باغ‌فردوس / محمدتقی فهیم

  پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، جهان را متوجه ایران کرد.

 دشمنان ضربه خورده از فروپاشی نظام سلطنتی، در انتظار عدم موفقیت انقلابیون ایران، از هیچ کوششی برای سرعت بخشیدن به فعالیت عوامل داخلی فروگذاری نکردند. تحمیل جنگ هشت ساله بارزترین هجوم از بیرون بود و حمایت و هدایت گروهک‎های ریز و درشت داخلی سرمایه‎گذاری سنگینی بود تا شاید انقلاب را به شکست بکشانند.

تداوم انقلاب بیش از سه دهه و استحکام و موفقیت‎های دولت اسلامی در زمینه‎های مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و علمی و حتی کشاورزی و توسعه کشور، بیش از پیش ثابت کرد که تئوری جدایی دین از سیاست، فاقد وجاهت و علمیت و... است.

عرصه فرهنگ با تمام تفاوت‎های ماهوی‎اش با آن‎چه در نظام قدیم به فرهنگ تعبیر می‎شد و به‎رغم رشد و گسترش گرایش‎های متنوع هنری، از جمله سینمای ایران، اما نتوانست همپای دیگر عرصه‎ها بازتاب‎دهنده و منعکس‎کننده و نهادینه‎گر اندیشه‎ها و دست‎آوردهای انقلاب باشد. در این میان سینما، این ابزار و وسیله پذیرفته شده توسط رهبران انقلاب، به‎ویژه امام راحل، به‎عنوان هنر مدرن و مؤثر، انتظارات را برآورده نکرد و بعضا به رودررویی با محتوای دینی و انقلاب برخاست. سینمایی که در تبیین امام در بدو ورود به کشور و در سخنرانی مشهور بهشت‎زهرا تطهیر شد و از نابودی و تخریب توسط انقلابیون نجات یافت، در ادامه در حد و حدود توانایی‎اش قادر به ادای دین به بزرگ رهبر ایران نوین نشد.

در ایران پس از انقلاب، سینما چه حاصلی داشت؟ یا محصول چه نیروها و اندیشه‎هایی بود.

بسیاری از صاحب‎نظران بر این باور خود پای می‎فشارند که انقلاب اسلامی بیش از هر گرایشی، یک انقلاب فرهنگی بوده است، اما نیاز حوزه‎های دیگر به حضور و فعالیت‎ انقلابیون، باعث شد تا آنان اهمیت فرهنگ را در درجه‎های بعدی، پس از تثبیت انقلاب ارزیابی کرده و به همین دلیل، عرصه فرهنگ در وجوه غالب آن امکانی برای مشارکت جریانات ناخالص فرهنگی در سال‎های اولیه انقلاب شد. جریاناتی که در ادامه به موازات هم‎فکران یا نزدیکان خود، وقتی در دیگر عرصه‎ها شکست را تجربه کرده یا عقب می‎نشستند به این عرصه می‎کوچیدند. این واقعیت‎ها عاملی بود تا نیروها و نوجویان هنر و غیره، عموما در زیر مجموعه گروه‎ها و محافل به دور از اندیشه‎های متأثر از دین و انقلاب اسلامی تربیت و آموزش ببینند.

باغ فردوس دیگی که برای ما نجوشید

باغ فردوس را برخی در آن ایام با آکادمی‎ها و استودیوها و آموزشکده‎های ایتالیا در دوران پس از جنگ به منظور تربیت کادرهای سینماگر مقایسه می‎کردند، و چنین وانمود می‎شد که در این مجموعه، سینماگران آینده جمهوری اسلامی ایران پرورش خواهند یافت، همان‎ها که قرار بود سینمای نوین ایران را تشکیل و برای داخل و خارج حرف‎های بزرگی در قالب فیلم و سینما داشته باشند؛ اما نه‎تنها چنین نشد که حتی حوزه هنری و انجمن سینمای جوان و غیره، دست بالا نه‎تنها جریانی انقلابی در سینما به‎وجود نیاوردند، بلکه تحت تأثیر سینمای اروپای شرقی و اساتید دغدغه‎مند، نسبت به سینمای خاص و عرفان‎زده و از این قبیل، به‎تدریج سینما و سینماگرانی تحویل دادند که پس از روی کار آمدن جریانات موسوم به اصلاح‎طلبان، به قول معروف تق آن درآمد و دست همه رو شد که سینمای انقلاب و وجود اندیشه‎های اصول‎گرایانه، بیش از آن‎که فکرش را بکنیم مهجور و مظلوم است.

خلاصه باغ فردوس دیگی بود که محتوای دینی انقلابی در آن نمی‎جوشید!

جشنواره‎ای كه می‎توانست کمبودها را جبران کند

جشنواره فیلم فجر می‎توانست محمل و میدانی به‎منظور جبران همه کمبودهای آموزشی و الگودهنده به دیگر حوزه‎های سینمایی باشد. جشنواره‎ای که به‎دلایل قابل‎دفاعی در دهه مبارک فجر بنیان‎گذاری شد و همواره و همه ساله تا بیست و نهمین دوره‎اش، در همین دهه برگزار شده است. جشنواره‎های مهم دنیا و نیز رویدادهای مشابه همواره به سود اهداف کوتاه‎مدت و درازمدت استراتژیک خود، جریان‎ساز بوده و اساسا با چشم‎اندازی از پیش مشخص، متولد شده و به حیات خود ادامه داده‎اند. جشنواره فیلم فجر اما، علی‎رغم فرازهایی که داشته است، کمتر در یک سیبل هدف‎گذاری شده، حرکت کرده است که اگر غیر از این بود باید پس از تولید سالانه بیش از 70 فیلم بلند و هزار اثر کوتاه و به همین تعداد مستند و ویدیویی و غیره، صاحب سینمایی می‎شدیم که حداقل بخشی از مخاطبان داخلی را نمایندگی و در آن‎سوی مرزها برای مشتاقان ایران نوین، حرف‎های تازه‎اش را سفیری می‎کرد.

جشنوراه فیلم فجر به‎رغم فرازهایی که داشته است، همچنان به‎دلیل فقدان استراتژی در چهارچوب انقلاب بزرگ ایران، حرکتش نشیبی ارزیابی می‎شود. درباره این رویداد طی دهه‎های گذشته، به‎ویژه دوره‎های منتهی به روی کار آمدن دولت اصول‎گرایان، بسیار گفته و نوشته شده است که بازگویی آن‎ها تکرار مکررات می‎شود، ولی دست‎کم انتظار می‎رفت که در این رخداد مهم، در دولت‎های نهم و دهم، بالأخره مدل و الگوی سینمای جمهوری اسلامی ایران به جهان ارایه و معرفی شود، حال آن‎که چنین نشد؛ گرچه به نسبت دوره‎های گذشته، دارای عوامل محتوایی برتری - البته در برخی آثار - شد، لذا بهتر است بر روی همین جشنواره بیست و نهم زوم کنیم تا بهتر و بیشتر از پیش ببینیم که آیا راه در پیش گرفته، رو به مطلوب پیش می‎رود یا نه در همچنان بر پاشنه آزمون و خطا می‎چرخد؟

قوت و ضعف‎های هر جشنواره‎ای به عوالم متعدد و متنوعی مربوط می‎شود که در رأس همه این فاکتورها، کیفیت آثار شرکت کننده و اجرای جشنواره، نظرها را به خود معطوف می‎کند.

نقاط قوت جشنواره بیست و نهم

جشنواره بیست و نهم، به لحاظ کمی یک اتفاق ارزیابی می‎شود، بخش مسابقه آن با 33 فیلم راه‎یافته طبعا حاصل تعدد آثار متقاضی بوده تا آن‎جا که در سال جاری، نزدیک به 100 فیلم تولید شد و قریب به اکثریت صاحبان این فیلم‎ها مایل به شرکت در جشنواره شده و فرم پر کردند، علاوه‎براین کمیت، شرکت فیلم اولی و دومی‎ها یا به‎عبارت روشن‎تر، خیل جوانان و نیز تنوع نسل‎های فیلم‎ساز و همچنین تنوع سوژه و محتوا و ساختار این آثار، در تاریخ جشنواره می‎درخشد و چه‎بسا ماندگار شود. بنابراین در زمینه‎های فوق باید مدیریت سینمایی جدید را دارای اعتماد به نفس دانست که با برنامه‎ریزی و راهبرد لازم، توانست با رونق تولید، مشارکت همه کمیت جشنواره را به حد مورد اشاره سوق دهد. اما پرسش اصلی این است که آیا همه‎چیز به همین موارد برمی‎گردد؟ بی‎تریدد پاسخ منفی است. البته اگر این رویداد را صرفا یک جشن تلقی کنیم، چنان‎که برخی بر این گزینه اصرار دارند، شاید بشود بیش از این مدافع جشنواره اخیر بود، چراکه از این نظر، تشکیل صف‎های خریداری بلیط و حاشیه‎های به‎وجود آمده را دلیل محکمی برای طرح و بحث جشنواره در دهه فجر دانسته و متوجه این تعریف شده که اهمیت جشنواره به همین است که هرچه بیشتر فیلم‎سازان را درگیر کرده و مشتاقان سینما را متوجه گیشه‎های سالن نمایش فیلم‎های جشنواره کند. حال آن‎که این سیاق نشان داده که نتیجه‎ای درخور توجه، برای سینمای انقلاب اسلامی در بر ندارد، کما این‎که در دوره‎های دیگری از تاریخ این جشنواره نیز صف‎هایی تشکیل شده و بازار سیاه فروش بلیط به‎وجود آمده است، اما حاصل این‎همه چیزی شده که مردم کشورمان روز به روز بیشتر مشتری فیلم‎های وارد شده از طرق مختلف شده‎اند و سالن‎های نمایش فیلم‎های ایرانی یا خلوت و راکد شده و یا تحت سلطه فیلم‎های سخیف و سطحی درآمده است. خلاصه کنیم جشنواره این دوره، در حد و حدود یک جشن پررونق، از جنبه‎های مورد اشاره در بالا، قابل‎دفاع است، اما در ابعاد کیفی آثار و اجرای جشنواره مباحثی به‎شدت سئوال‎برانگیز خودنمایی می‎کند.

چهار مدیر دولتی چالش روزهای اولیه

اجرای جشنواره این دوره، از همان اوان طرح حضور چهار مدیر ارشد سینمایی در هیأت انتخاب، حاشیه‎هایی را به‎وجود آورد، در صورتی‎که هیچ دلیلی نداشت که چنین ترکیبی شکل بگیرد. این درست که جشنواره فجر دولتی است، اما دولت در میان سینماگران هم‎فکرانی دارد که باید به سیاق همه دنیا، از این جمع استفاده می‎شد. کما این‎که دیدیم همین امر باعث شد تا زبان مخالفان و کسانی‎که علیه جشنواره و دولت دهم، زاویه‎هایی داشتند دراز شود. در ادامه نیز وجود یک داور هم در بخش انتخاب و داوری اصلی و یا حضور سینماگر تقدیر شده در افتتاحیه در هیأت انتخاب و... جملگی کمبود و فقدان شخصیت‎های سینمایی نزدیک به دولت را به اذهان متبادر کرد، در حالی‎که چنین نبوده و نيست.

بخش نوعی نگاه حکایت فقدان قاطعیت مدیریت جشنواره

افزودن بخش نوعی نگاه نیز مورد دیگری بود که باعث ارزش‎گذاری آثاری شد که صاحبان آن‎ها را تبدیل به تریبون‎های علیه جشنواره کرد، حال آن‎که می‎شد این آثار به‎عنوان مهمان در جشنواره نمایش داده شوند تا منتقدان با کیفیت این آثار آشنا شوند، وقتی مسأله بغرنج‎تر شد که دیدیم متأسفانه فیلم ضعیف بهروز افخمی به بخش مسابقه راه یافت. این‎که فرزند صبح باید نمایش داده می‎شد تا انتظار چندساله اهل رسانه خاتمه یابد، اقدامی مثبت بود؛ اما راه‎یافتن این فیلم به مسابقه، ضعف نگاه تخصصی هیأت انتخاب را به رخ کشید و بالأخره ناتوانی مدیریت اجرایی از تنظیم جدولی بدون تغییر در ایام نمایش بیش از پیش ثابت کرد که افزایش کمی فیلم‎های جشنواره، نه‎تنها عملکردی مثبت نبوده، بلکه رویکردی حاشیه‎ساز نیز برای جشنواره شد، در صورتی‎که اگر جدول براساس آثار آماده تنظیم می‎شد و از این میان 20 فیلم قوی به مسابقه راه می‎یافت، جای عرض‎اندام بیشتری برای مدیریت اجرایی باز می‎گذاشت، متأسفانه این روال نشان از فقدان قاطعیت مدیریت اجرایی جشنواره در برخورد با سینماگرانی داشت که قاعده بازی را به هم زدند تا آن‎جا که تعدادی قابل‎توجه شروع به فضاسازی تا حد انصراف و قبول نداشتن داوری و جشنواره و غیره کردند، حتی فیلم‎سازانی که آثار ضعیفی ارایه کرده بودند، فرصت یافتند تا اعتبار جشنواره را به چالش بکشند.

اختصاص سالن رسانه‎ها به دیگران، ضعف اجرای آشکار

درباره ضعف اجرای جشنواره، گفتنی بسیار است که باعث مطول شدن مطلب می‎شود، فقط به یک مورد دیگر نیز باید اشاره کرد و آن‎هم اختصاص سالن اصحاب رسانه به جمع زیادی از خانواده سینماگران بود، به‎طوری که کمیت این‎ها، به دو برابر کمیت خبرسازان و منتقدان می‎رسید. مسأله‎ای که باعث شد تا سینمای مطبوعات عملا به حیطه فکری و سلیقه‎ای غیررسانه‎ای‎ها درآید و این امر چنان قوت بگیرد که دیدیم در هنگام نمایش چند فیلم از جمله اثر حامد کلاهداری یعنی پایان‎نامه، همه سالن تبدیل به سکوهای زمین فوتبال شد.

سینمای رسانه‎ها یا زمین خاکی فوتبال

همه آن‎هایی که در سالن بودند به یاد می‎آورند که جمعیت حاشیه‎ساز، به‎ندرت خبرسازی در میان‎شان بود. متأسفانه آن‎چه باعث شد تا فیلم پایان‎نامه ضدتبلیغ شود تنها ضعف محتوایی و ساختاری نبود - البته که ضعف‎هایی داشت، اما به خیلی از فیلم‎های جشنواره پهلو می‎زد - ولی حضور حجم زیاد غیرمطبوعاتی در سالن عملا میدانی به‎وجود آورد که چنین بپنداریم همه‎چیز سیاسی است.

امسال تعداد زیادی از اهل رسانه نتوانستند به سالن رسانه‎ها راه یابند، اما کسانی صندلی‎ها را اشغال کردند که با کارت‎های سینمایی‎ها، به سالن می‎آمدند و بعضی عوامل فیلم‎ها تا جمعیت‎های صدنفره نیز به انحای مختلف قادر به ورود به سینما شدند، بنابراین سینمای رسانه‎ها میدان خاکی فوتبال شد.

کیفیت زیر متوسط فیلم‎ها

کیفیت‎ فیلم‎های این دوره جشنواره متأسفانه برآیند کلی آن، در شأن و شعار و شعور مدیریت اصول‎گرایان نبود.

اگرچه نمی‎توان منکر وجود برخی فیلم‎های ارزشمند شد، اما وجوه غالب آثار نقض غرض آشکاری بود. دغدغه‎های فردی و دلمشغولی‎های غیرهویت‎مند این آثار نشان دهنده فقدان غنای فکری راهبردی در بخش تولید آثار بوده است.

فیلم‎های تولید شده توسط قدیمی‎ها و به قول معروف نسل اول بازمانده از رژیم گذشته، دور افتاده از جامعه نوین ایران، نشان دادند و فیلم‎های‎شان جز گروه اندکی از هواداران سنتی آنان، کمتر کسی را راضی کرد، آثاری که نه از دین نشان داشتند و نه از حکومت دینی و خصوصا آن‎چه فید بود، دغدغه اصلی مردم کشورمان، در رودررویی با مشکلات داخلی و فشار بیگانگان بود. حتی فیلم مهم و اثر فاخر مورد حمایت فارابی، یعنی راه آبی ابریشم نیز تنها چیزی‎که نداشت، نمایش چگونگی انتقال اسلام به چین و رشد و گسترش آن در این منطقه بود. فیلم‎ها عموما ناقض حد و حدود شرعی و حتی عرفی بودند. اختلاط بی‎منطق و غیرضروری زن و مرد و سیاه‎نمایی از جامعه امیدوار ایران، به‎طوری که هم در لایه‎های بیرونی و هم زیرین این آثار، دستگاه قضایی، پلیس و افق‎های پیش‎روی جامعه ایران به چالش سطحی‎گرایانه‎ای کشیده می‎شدند.

سینمای اصول‎گرایان فاقد اصول‎گراترین رهبر دینی و اندیشه‎هایش

نسل تربیت شده فیلم‎سازان پس از انقلاب نیز به شدت واداده در برابر فرهنگ غیرخودی و جریانات معترض کم‎شمار دو سال اخیر بودند. نسل جدیدی که باید به فیلم‎سازی آنان امیدوار باشیم نیز نشان‎دهنده گرایش‎هایی بودند که حاکی از فقدان یک مدیریت هوشمند پشت سر آنان بود. در بخش موضوعی و محتوایی، دو گرایش که می‎توانست آثار جشنواره را متمایز و سینمای ایران نوین را برجسته‎تر سازد، نخست رویکرد دینی آکادمی بود و دیگری توفیقات انقلاب اسلامی و اندیشه‎های امام راحل که متأسفانه در هر دو گرایش جشنواره، فاقد آثاری از این دست بود. بنیان‎گذار کبیر انقلاب که از اساس خلاصه شده بود در قالب عکس‎هایی بر در و دیوار اتاق‎های کلانتری‎ها یا دادگاه‎هایی که از سوی فیلم‎سازان مورد اعتراض قرار داشت و محتوای دینی و مذهبی و آن‎چه از آن به اسلام ناب محمدی (صلی‎الله علیه و آله و سلم) یاد می‎شود، محلی از اعراب نداشت. در واقع شاهد نمایش نزدیک به 50 فیلمی بودیم که در دهه فجر و ام‎القرای اسلامی توسط مدیریت اصول‎گرای سینمایی تولید شده بود که در جای‎جای آن‎ها، جای امام (رحمت‎الله علیه) و حکومت دینی زبانزد جهان خالی بود.

باغ فردوسی‎ها چه کردند؟

بازگردیم به ابتدای بحث که باغ فردوسی‎ها چه کردند؟ چه کادرها و نیروهای سینمایی تحویل دادند که امروز در بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر، حاصل کار آن‎ها خنثی و بدتر از آن فاقد خلاقیت و وفاداری به اصول و آرمان‎های انقلاب بود.

فرصت به‎دست آمده توسط مدیران اصول‎گرای سینمایی به‎راحتی به‎دست نیامده است، کما این‎که برای این اصول‎گرایی شاهدیم که در دو سال گذشته چه هزینه‎های سنگینی پرداخت شده و می‎شود، پس چرا در سینما در بر همان پاشنه دوران اصلاحات می‎چرخد؟ چیزی نیست جز آن‎که عرصه فرهنگ و سینما بیش از پیش نیازمند سرمایه‎گذاری روی تربیت کادرهای فیلم‎سازی با اندیشه‎های دینی و انقلابی است. باغ فردوسی دیگر نیازمندیم تا این‎بار با برنامه‎ریزی مدون و هدفمند و توسط دل‎سوزان سینمای اصول‎گرایی به جذب و آموزش فیلم‎سازانی بپردازد که حداقل برای چند دوره آینده جشنواره فیلم فجر، آثاری متعلق به این دیار را شاهد باشیم، در این صورت جهان معنویت و پیام‎های عدالت‎خواهانه انقلاب اسلامی را در سینما خواهد دید.

جشنواره حسن عباسی را سوخت!

در پایان این نوشته بهتر است به نکته‎ای اشاره شود که از نظر نگارنده تأسف‎آور است. حضور حسن عباسی در جمع داوران جشنواره، نه‎تنها نتوانست دست‎آوردی در راستای خروجی آثاری به‎نفع سینمای اصول‎گرایان داشته باشد، بلکه این استراتژیست فرهنگی و این نخبه هنری سیاسی را به چالش کشید.

حسن عباسی در نزد دوستان یک امید قابل‎دسترسی بود برای فردای این کشور و در نزد دشمنان، خاری که چشمان آن‎ها را کور می‎کرد. صاحب‎نظری که سخنان و نوشته‎های منتقدانه‎اش دریچه‎های تازه‎ای را به روی نوجویان سینمای دینی می‎گشود و وجود او در حوزه آکادمیک مباحث هنری، پشتوانه‎ای غنی و محکم تلقی می‎شد. اما شرکت و حضور او در جمع داوری جشنواره که از عهده بسیاری از سینماگران و کارشناسان دیگر نیز ساخته بود، باعث شد تا شأن و جایگاه این تبیین‎گر هنر اسلامی، نه‎تنها که ارتقا نیابد، بلکه پایین هم بیابد.

وقتی موضوع حضور عباسی در هیأت داوری جای پرسش دارد که آثار بررسی شده به هیچ‎وجه در سطح دانش و مقام این مرد تئوریک و نشانه‎شناس سینمایی نبود. جریان‎شناسی در هنر و سینمای ما از جمله کمبودهای اساسی است که این خلأ توسط آثاری که فاقد المان‎های قدرتمند دینی - انقلابی است، چیزی جز سوزاندن این مرد مؤثر نبود. آیا عباسی می‎تواند افتخاری کند که آن‎چه از زیردستان او خارج شده، نزدیک به دیدگاه‎های تبیین شده اوست.

قاعده بازی بر این است که عباسی همانند الماسی و طالبی و... از نتیجه کار خود دفاع کند، آیا ایشان می‎تواند از حاصل و نتیجه این جشنواره، در راستای اعتقادات و نظرات انقلابی دینی خود دفاعیه صادر کند؟ کشاندن عباسی به جمع داوران جشنواره، همان محصولی را به‎دنبال داشت که در دوره قبل شاه‎حسینی را به مدیریت فارابی کشاند و باعث چالش‎هایی فراراه این تئوریسین سینمایی شد. وجود این صاحب‎نظران اصول‎گرا، می‎باید باعث و بانی تأسیس و تشکیل باغ‎فردوس‎هایی شود که در سال‎های آتی، با چنین وضعی در سینما روبه‎رو نباشیم، نه این‎که این اساتید را که عموما در حوزه فکری و قلمی و نشانه‎شناسی و جریان‎شناسی سینما کارکردی استراتژیک دارند، مصرف حوزه‎هایی کنیم که دست‎آورد رضایت‎آمیزی به‎همراه ندارد. انتصاب شاه‎حسینی به مدیریت اجرایی فارابی و دعوت و استفاده از عباسی در حوزه داوری جشنواره نشان‎دهنده فقدان نگاه علمی و جامعه‎شناختی در چگونگی مدیریت هنر و سینمای کشور است. چه خوب است که پیش از هر فعلی بدانیم و بتوانیم از نیروهای‎مان در جایگاه مناسب آنان استفاده کنیم. جایگاه کسانی مانند عباسی فراتر از داوری یک جشنواره است. آن‎ها را نسوزانیم

کیش ازتسالونیکی و پاریس چه کم دارد؟

یادداشت زیر در بولتن جشنواره فیلم کیش چاپ شده است


 محمد تقی فهیم


 ده گام تا فتح بازارهای مصرف فیلم منطقه

کشف ویژگی های برتر کیش از تسالونیکی با سینما

1- سینمای آمریکا – منهای سقف تولید کمی و کیفی آن – از این جهت سینمای غالب جهان خوانده می‌شود که هالیوود همواره خود را در بازارهای داخلی محصور و محدود نکرده و حتی بیش از بازارهای آمریکای لاتین و اروپا، نگاهی جدی به گیشه آسیا، آفریقا و خاورمیانه و... دارد.

 در واقع این سینما اگرچه از نظر ارزش‌های نهفته در لایه‌لایه‌های آثارش به‌شدت امریکایی است، اما هالیوود اصلا برای فیلم‌های خود مرز جغرافیایی قایل نبوده، بلکه با آشکاری تمام برخورد از بالا را برای تصاحب گیشه دنیا تنگ! خود نمی‌شمارد، نیز با اقتدار و قدرت زمینه‌ساز افزایش بیش از پیش مرزهای سینمایی امریکا است، روندی که باعث و بانی و بسترساز پیشروی مرزهای سیاسی این کشور نیز به شمار می‌رود. آیا سینمای امریکا – هالیوود – از اینکه توانسته به چنین قدرتی در مرزگشایی فرهنگی دیگر کشورها دست یابد، اشتباه کرده است؟ و آیا از اینکه این سینما توانسته به مدد امریکایی بودن خود و سیاست‌های استراتژیک بلندمدت جغرافیایی فرهنگی خود را تا سراسر دنیا تعمیم دهد و مبادرت به استشمار و استعمار ملل دنیا کند، به خطا رفته است؟ بالطبع این جهان‌گستری سینمایی امریکا در نزد دیثگر ملت‌ها یک لشکرکشی استعمارگرانه است، به‌طوری که حتی هم پیمانان نظامی وا قتصادی این کشور از جمله اروپا نیز از این تهاجم در امان نبوده و این ممالک – به‌ویژه در دهه‌های اخیر – به‌دنبال چاره‌جویی و ارایه راهکارهایی برای مقابله با هالیوود و برون‌رفت از وضعیت کمبود مخاطب برای آثار بومی خود. برآمده‌اند و... اما پاسخ پرسش‌های فوق برای خود امریکاییان نه‌تنها مذموم نیست که عین هوشمندی و ملی‌گرایی هالیوودی‌نشینان محسوب می‌شود. حتی اگر این توفیق هالیوودی‌ها را صرفا در راستای جذب و کسب دلارهای بیشتر به حساب آوریم، باز هم گامی متمایز از آرمانخواهی امریکایی جماعت برنداشته است و...
 2- البته بحث فوق می‌تواند مناقشه‌هایی را در پی داشته باشد چراکه مواردی طرح گردید که موافق و مخالفین بسیاری را با خود همراه می‌کند، به عبارتی یک تلنگر برای طرح مباحث دامنه‌داری است که جایش در این مقال نیست و اگر طلیعه این مطلب قرار گرفت بدین‌منظور است که پرسیده شود آیا سینمای ایران اسلامی نمی‌تواند افق پیش‌روی خود را «ایران بزرگ» تا اقصی نقاط جهان ببیند، ایران بزرگی که هرجا حداقل گروهی مسلمان، اقلیتی استثمار شده و مجموعه‌ای استعمارزده وجود دارد را شامل شود و در این میان صدالبته همسایگان، کشورهایی با جمعیت فراوان مسلمان، کشورهای آسیایی و خاورمیانه اولویت داشته باشند؟ چرا سینمای ایران نباید با عبور از جغرافیای فیزیکی، مرزهایی بسیار گسترده‌تر از این را که هست، حلقه مخاطبان خود به شمار آورد؟

 
 3- سینمای ایران – با اختلافی اندک – قدمتی همزاد سینمای جهان دارد، سینمایی که با تمایز در ارایه آمار و دقت و علمی بودن نظردهندگان رتبه هفدهم جهان را به خود اختصاص داده است. (البته مطابق داده‌های اسکرین دیلی در می 2008، ایران با تولید 105 فیلم در سال 2007 در رتبه یازدهم ایستاد و...) و حتی اگر به پیروی از واقعیت شاخص‌های توسعه، تولید را ملاک رشد و گسترش سینمای یک کشور ندانیم بلکه شاخص توسعه را تعداد بلیت فروخته شده و کمیت‌های سالن (تعداد صندلی) به شمار آوریم، باز هم در اینکه ایران می‌تواند سالانه بیش از 70 فیلم بلند تولید کند را نباید دست کم گرفت بلکه این را می‌ٱوان یک فرصت برای بازاریابی نمایش آنها محاسبه کرد. به واقع هم شاهدیم که با توجه به تعداد سالن‌های موجود – که به گفته معاونت سینمایی حداقل 400 سالن کم داریم – فی‌الذا در چنین وضعیتی هر سال تعدادی فیلم تولید شده در صف اکران رنگ گیشه را به خود نمی‌بیند، ضمن اینکه این سقف تولید در حالی است که بیش از نیمی از کارگردان‌های سینما اساسا در طول سال یک فیلم هم تولید نمی‌کنند که اگر قرار باشد معضل بیکاری این هنرمندان را حل کنیم، آنگاه باید سقف تولید سالانه سینمای ایران به بالای 300 فیلم در سال ارتقا یابد، رقمی که قاعدتا نیازمند تعداد سالن‌هایی بیش از 1000 واحد خواهد بود. اکنون در صورت یک بررسی سرانگشتی! رسیدن به شرایطی که سینمای ایران از 1000 سالن نمایش برخوردار باشد، چه بسا در افق 20 ساله برنامه‌های ایران نیز قابل دسترس نباشد، پس ضمن اینکه برنامه‌ریزی برای احداث سالن‌های سینما نباید متوقف شود، براساس یک نظریه کارشناسی، بازاریابی در دیگر کشورها می‌تواند راه‌حل کوتاه مدت پس از احداث سالن برای ادامه رونق تولید فیلم در داخل کشور به حساب آید. مشروط بر اینکه به همین سیاق کارشناسی بازارهای بالقوه جذب و نمایش فیلم‌های ایرانی را به‌درستی رصد و شناسایی کنیم و برای حضور در این بازارها، آثار درخورد توجه مردم با موضوعات و محتوایی که نیازهای آنی وآتی آنان را پاسخ دهد به منصه ظهور برسانیم.
 4- اگرچه در آسیا و خاورمیانه کشورهای دیگری هم بوده‌اند که با ایران یا اختلاف کمی صاحب سینما شده‌اند از جمله مصر که خیلی پیش از ایران دارای وضعیت مناسبی از نظر سینما بود هاست یا حتی عراق که از سال 1935 صاحب سینما شناخته شد و... اما این کشورها امروز به جای تولید و ایستادن در رتبه مناسب، عقب‌دار جدول‌های ارایه شده جهانی هستند. اما آیا این موقعیت بدین‌معناست که مثلا اگر عراق خود صاحب تولید در اندازه حداقل‌های مصرف داخلی نیست، مردم این کشور هم فیلم نمی‌بینند؟ و اگر می‌بینند، بازار مصرف عراق در دست کیست؟ با اسم بردن از همین همسایگان‌مان جلو برویم. مردم مسلمان پاکستان چه فیلم‌هایی و از چه کشورهایی تماشا می‌کنند؟ یا حتی کشور نیمه اروپایی ترکیه، علی‌رغم گرایش معنوی مردم این دیار تا حد به قدرت رساندن دولتی غیرسکولار، چه فیلم‌هایی می‌بینند؟ و جمهوری‌های دیگر با مرزهای کم متصل به ایران از چه منابعی فیلم‌های مصرفی خود را برای سالن‌ها و آنتن‌های تلویزیونی تامین می‌کنند و. حالا در نظر بگیرید در آسیا، اندونزی با چند 10 میلیون مسلمان، مالزی، امارات، بحرین، کویت، لبنان یا در اقیانوسیه، مراکش، الجزایر و... و کلادر خاورمیانه با کشورهای دارای مردم بسیار مسلمان و ویژگی‌های مشترک فرهنگ دینی مصرف‌کننده فیلم‌هایی از کشورهای کاملا متمایز فرهنگی مذهبی و نژادی هستند. چرا حداقل بازارهای مصرفی فیلم این کشورها در اختیار سینمای ایران نیست؟
 5- کلیت بحث فوق و طرح پرسش‌های به میان آمده، اصلا بدین معنا نیست که تازه و برای نخستین‌بار است بلکه سال‌هاست که موضوعاتی از این دست جسته و گریخته به میان کشیده می‌شود، اما هیچ‌گاه به پاسخ این پرسش‌ها صورتی جدی داده شده است و برای آن برنامه‌های کوتاه‌مدت یا بلندمدتی تبینن و تدوین نشده است که برعکس به‌راحتی و آسانی مدیران وقت از کنار آن عبور کرده‌اند. به عبارت روشن رفتن به سوی اجرای چنین تئوری‌ها و معرفت‌هایی آرمانی تلقی شده، اما فیلمساز و مدیر و بقیه همچنان کعبه آمال حضور و فعالیت خود را اروپا و آکادمی‌ها و سینماتک‌های خوش‌نشینان این ممالک را ترجیح داده‌اند. به واقع ما با این چشم‌انداز که نگاهمان به سوی اروپا دوخته شده، چه ارمغانی و توفیقی در سینما به‌دست آورده‌ایم؟ وقتی هم‌کیشان، هم‌ِزبانان و هم‌مسلک و لباس و فرهنگ خودمان در کشورهای غیر متناصم را وا گذاشته‌ایم، چگونه اروپای آکنده از زرق و برق و فاصله‌دار با ایران و فرهنگ آن می‌تواند میزبان بالقوه نمایش فیلم‌های ایرانی باشد، چه رسد به بالفعل؟
 6- سینمای غالب جهان برای کاهش یک درصد مخاطبان خود، فراخوان کارشناسی می‌دهد و هزینه‌هایی را برای بازگرداندن وضعیت قبل یا رو به افزایش سطح مخاطبان خود در جهان متقبل و پرداخت می‌کند. مثلا امریکا در شرایطی که حاضر نیست یک سنت نرخ بلیت یک فیلم را برای مردم این کشور کاهش دهد، اما برای برهه‌ای که ذائقه چینی جماعت را تغییر دهد و لذت دیدن فیلم امریکایی را به آنها تزریق کند، فیلم رایگان به چین ارسال می‌کند و حتی هزینه تبلیغات آن را متقبل می‌شود، اما مدیریت سینمای ایران طی همه این سال‌ها در فرامرزهای خود و همسایگان مسلمانانش علی‌رغم داشتن مخاطبان تشنه دانستن از ایران و جاذبه‌های آن و خصوصا اشباع از آثار اکشن و سطحی کشورهای غربی، کمترین و حداقل‌های تلاش را به منظور جلب و جذب نظر مردم این کشورها به سوی سینمای ایران انجام داده است. آن هم ایران با این همه استعداد، تنوع جغرافیایی و آب و هوایی، فولکلور، ارزانی امکانات برای تولید فیلم مشترک، دستمایه‌های موضوعی قدیم و جدید و...
7- برخورد از بالای هالیوودی و اقتدار و تسلط او را بدون شعار و جنجال می‌توان شکست. اگر قبل از اینکه به او فکر کنیم، به همراهان و همفکران خود در منطقه بیندیشیم. اگر اروپا را واگذاریم و به عراق و پاکستان و مراکش و الجزایر فکر کنیم، یعنی رخنه در سد سلطه امریکا ایجاد کرده‌ایم. ضررهای اروپانشینی فیلمسازان و مدیران تاکنون کم نبوده نخواهد بود. اروپا را مبدا و الگوی فیلمسازی خود قرار دادیم و این وامداری به سیاه‌نمایی و خاص‌پسندی‌مان انداخت، فکر کسب جوایز جشنواره‌های این دیار به ورطه بی‌مخاطبانی‌مان ؟؟، اما اگر دوره‌ای به جای اروپانگری، چشممان را به روی بازارهای نزدیک‌تر از اروپا بگشاییم، یعنی که حداقل جلوی ضرر را گرفته‌ایم. دیگرانی بوده و هستند که بی‌شعار، حرکت برای رخنه در تسلط امریکا را پیش برده‌اند. ژاپن گام‌های موفقی در سینما برداشت و توانست بخشی از سهم بلیت گیشه سینمای جهان – حتی در امریکا – را به خود اختصاص دهد. امروز یک ژاپنی بر کرسی ریاست سازمان ملل نشسته است ( البته سازوکارهای پنهان این کرسی‌نشینی را نادیده نمی‌گیریم) ولی قبل از این احراز مقام، سینمای ژاپن، ژاپن را بر منصب شناسایی جهانیان قرار داد – تعجب نکنید – سینما هنر پیچیده و موثر این عصر قادر به شدن هر فعلی ناشدنی است
. 8- فقط کافی است تا مدیران و سینماگران کشورمان لختی بیندیشند که آیا این مردم عراق و الجزایر و امارات و... هستند که برای کاپشن احمدی‌نژاد سر و دست می‌شکنند یا اروپانشینان؟ در صورت پاسخ روشن دادن به همین پرسش، مخاطبان سینمای ایران نیز در جهان شناسایی خواهند. وقتی شاهدیم که دانشجوی مصری به پوشیدن کاپشن رییس‌جمهور ایران افتخار می‌کند و آن مرد میانسال اردنی برای برادرزاده خود در فلسطین اشغالی بهترین کادو، خرید کاپشن معروف به احمدی‌نژادی می‌داند، آیا ممکن است از فیلم‌های با سوژه‌های مرتبط با ایران استقبال نکند؟ کدام مرد و جوان اروپایی مبادرت به خریدن چنین کاپشن‌هایی کرده است – البته اگر فضای رسانه‌ای آماده بود شاید در اروپا هم چنین اتفاقی می‌افتاد – که حالا دولتمردان ما با هر سال و هر چندماه یک‌بار تیم‌های پرهزینه سینمایی را روانه جشنواره‌های اروپایی می‌کنند، ان هم در شرایطی که بازارهای منطقه و مردم این کشورها به صورت بالفعل آماده پذیرش اندیشه‌های انقلابی ایران در هر رسانه از جمله سینما هستند، حالا مدیران و سینماگران ما این آمادگی را نادیده می‌گیرند و دل به تاثیرگذاری در اروپا داده‌اند. مبادا که تا بخواهیم در اروپا حرکتی انجام دهیم، این امکانات آماده پذیرش‌مان را هم از دست بدهیم.
9- سینمای قدیم ایران تجربه‌هایی به منظور حرکت‌های فرامرزی خود انجام داد، اگرچه در آن ایام بحث جشنواره‌های جهانی به این داغی نبود، اما بحث چگونگی تولید فیلم مشترک یا کسب بازارهای جهانی برای سینمای ایران از اواخر دهه 40 تا سقوط آن سینما در میان بود. برای نمونه محمدعلی فردین چهره سینمای آن دوره در چهار فیلم فرامرزی حضور یافت که دو تای آن در کشور لبنان و منطقه بود، دو فیلمی که مطابق آمار و ارقام هم گیشه پیدا کرد و هم ایران را موردتوجه مردم کشورهای منطقه قرار داد، اما دو فیلم دیگر فردین که در امریکا و اروپا شناخته شد، جز وهن سینما و ایران چیزی به ارمغان نیاورد. این اگرچه در جزییات مصداق بحث ما نیست خصوصا در زمینه تولید مشترک که اساسا محمل این مطلب نیست، اما در کلیت قضیه می‌تواند یک داوری برای آنهایی باشد که به جای مردم نزدیک و آشنا با فرهنگ و مبانی ایرانی در منطقه همه فکر و برنامه خود را معطوف به اروپا و امریکا کرده‌آند.
10- دهه 60 اوج سینمای جشنواره‌پسند یا به اصطلاح سینمای روشنفکری ایران زمین بود. دوره‌ای که البته افتخاراتی را برای شناخت و شناساندن ایران در نزد جماعت «سینماتک»نشین‌ها به ارمغان آورد و بی‌حسب و بغض قابل دفاع است، اما در نظر بگیرید آنچه ایران مسلمان و صلح‌طلب را در نزد افکار جهانی واقعی می‌نمایاند، همانا سینمایی است که مردم انبوه مشتری و مخاطب آن باشند و در صورت یک نگاه مثبت به بازارهای مصرف منطقه، ناچار فیلم‌هایی تولید خواهد شد که مردم‌پسند و گیشه‌دار باشند .فیلم‌هایی که فرهنگی به تولید می‌رسند اما ساختار مردم‌پسند دارند. اگر سینمای ایران دارای این ویژگی‌های مدیریتی می‌بود آیا همانند آنچه در پزشکی شدیم و از واردات دکتر سنگاپوری و هنری به صدور پزشک دست یافتیم، آیا اکنون صادرکننده فیلم به این کشورها نبودیم؟ اگر دارای چنین سینمایی بودیم آیا هزینه‌های سرسام‌آور تبلیغی دیگری لازم بود تا مردم منطقه دریابند که ایران با گذشت فقط سه دهه از حیات نوین خود و به واقع فقط 20 سال پس از جنگ به چه شاخصه‌هایی از توسعه و آبادانی و ترقی و علوم مختلف دست یافته است؟ چه وسیله و ابزار قدرتمندتر از سینما وجود دارد که بتواند در قالب باورپذیر اذهان مردم را متوجه داشته‌های یک ملت کند؟ نتیجه اینکه چند دهه تلاش شد تا ایران و ایرانی با فیلم‌های مخاطب خاص به اروپاییان و جریانات ویژه این کشورها شناسانده شود، پر بیراه نخواهد بود که اگر حداقل یک دهه با برنامه‌ریزی حساب شده و شیوه‌های کاربردی فیلم‌هایی تولید شوند که در چارچوب قانون، عرفیات و شرعیات جمهوری اسلامی، بازارهای نام برده در فوق را هدف قرار دهند، در این صورت خواهیم دید مثلا همین جزیره کیش با این همه جذابیت پنهان و آشکارش مهجور نزد جهانگردان نخواهد ماند و خدا را چه دیده‌اید که اگر درست به منطقه فکر کنیم حتما کیش جایزین «پاریس خاورمیانه» در سال‌های دور خواهد شد. یعنی کیش از تسالونیکی چیزی کم دارد؟

نقد فيلم بيمار متولد شد

گفت و گوي زير در مجله پنجره چاپ شده است

جريانشناسي نقد فيلم در گفت‌وگو با محمدتقي فهيم

 نقد فيلم بيمار متولد شد/ علي برزگر پيشوا

محمدتقي فهيم، منتقد فيلم و نايب‎رييس اسبق انجمن نويسندگان و منتقدان سينما، از پيشكسوتان عرصه مطبوعات است. اوتحقيقاتي را درباره تاريخ سينماي ايران انجام داده كه در آينده در قالب يك كتاب منتشر خواهد شد. درباره جريان‌شناسي نقد فيلم در ايران، ريشه‌هاي آن، نسبتش با تاريخ سينما در كشورمان، وضعيت كنوني و آينده آن با او گفت‌وگو كرده‌ايم.

 

آيا نقد و نقدنويسي را در دوره‌های قبل از انقلاب، يك فرآيند جريان‌ساز به‌شمار مي‌آوريد؟

 نقد فيلم و نوشتن درباره سينما في‌نفسه از خود سينماي آن دوران جدا نيست. وقتي صحبت از «جريان» مي‌كنيم، يعني روندي از فعاليت نوشتاري كه باعث تغيير كيفي در بدنه سينما شده باشد. با اين توصيف، نمي‌توان نقدنويسي در سينماي قبل از انقلاب را يك جريان پويا و مؤثر به‌حساب آورد. همان‌طور كه اساسا در خود سينماي قديم، بدون جريان فيلم‌هاي مبتذل چيز ديگري كه باعث تغيير ماهوي در توليد آثار شود به چشم نمي‌خورد، حتي از آن‎چه تحت‌عنوان جريان موج نو ياد مي‌شود، يك تحليل غلط و فاقد نشانه‌هاي يك جريان سينمايي تحول‌آفرين است. بلكه فقط در حد توليد تعدادي اثر بديع در تقابل با جريان ابتذال بود. از آن‌جا كه بحث ما جريان‌شناسي سينما نيست، لذا به نقد مي‌پردازيم. بنابراين نقادي در گذشته را حتي بايد عقب‌تر از خود سينما بدانيم. چراكه اگر جريان فيلم‌هاي مبتذل گذشته را وامدار سينماي هاليوود و باليوود و ... بدانيم، نقدنويسي اساسا با ترجمه و آموزه‌هاي غربي توسط چند تحصيل‌كرده در فرنگ متولد شده است.

 

يعني نقد هم‌زمان با ترجمه در سينمای ايران رونق گرفته است؟

 نه به اين دقت، بلكه در سال‌هاي اوليه تولد سينما و سال‌هاي حكومت رضاشاه كه با عنوان دوره اول توصيف و دوره‌بندي شده است، چيزي تحت عنوان نقد نداشتيم، بلكه معرفي فيلم‌هايي بود كه به وسيله روزنامه‌نگاران وقت در مطبوعات به‌منظور ترغيب تماشاگران درج مي‌شد و در آن‌ها بعضا گريزي هم به وضع نمايش و سالن و از اين قبيل مسائل زده مي‌شد. اما نقد با مفهوم عام قابل شناسايي ما كه وانمايي ايده و قصه و فراز و فرودهاي اثر و ضعف و قوت‌هاي ساختار و محتواي آن مي‌شود، پس از نضج‌گيري سينما در دوره دوم پس از جنگ جهاني و رونق گرفتن سينما توسط كساني از قبيل دكتر اسماعيل كوشان - به‌خصوص پس از كودتاي ٢٨ مرداد- است.

 

خودسينما در چه مقطعي رونق گرفت؟

 سينماي مبتذل گذشته در دهه ٣٠ رونق مضاعفي مي‌گيرد و از آن‌جا كه سود‌آور مي‌شود، سرمايه‌گذاران حتي نا‌آشنا و كم اطلاع از سينما هم وارد حوزه توليد و سالن‌داري مي‌شوند. لذا به موازات اين رونق، نقدنويسي هم به‌تدريج خودنمايي مي‌كند. اما از آن‌جا كه در اين حوزه نياز به سواد و اطلاعات و ضرورت نويسندگي است، ديگر هر فيلم‌ساز بي‌سوادي نمي‌تواند قلم به دست بگيرد. پس الزاما آدم‎هايي از بدنه جريانات روشنفكري و شبه‎روشنفكري وارد اين عرصه مي‌شوند كه اكثريت قريب به اتفاق، درس‎خوانده‌هاي غرب و مسلط به زبان هستند و چون اينان قبل از اين‌كه دغدغه‌هاي اين جايي داشته باشند، شيفته فرهنگ و هنر و جامعه غرب بودند، نوشته‌هاي‌شان به جاي منشأگيري از داخل، از الگوهاي غربي پيروي مي‌كرد. بنابراين نقدنويسي در ايران مانند بسياري از پديده‌های وارداتي، بيمار متولد شد و به راهش ادامه داد.

 

رابطه گروه نويسندگان سينمايي موردنظر با سينماي متفاوت چگونه بود و از چه منشأهاي فكري سرچشمه مي‌گرفت؟

 سينماي متفاوت ايران در اواسط دهه ٤٠ به بعد به‎وسيله درس‌خوانده‌هاي غرب و در سايه سياست‌هاي فرهنگي دربار براي ارائه پز دموكراتيك و كسب پرستيژ جهاني كليد خورد. بخش نقدنويسي هم تابع همين پديده، براي خود دست و پايي زد. اما تا حد همان چند فيلم متفاوت پيش رفت و بيش از اين نتوانست مؤثر واقع شود. چنان‌كه در بحران اوايل دهه ٥٠ تا انقلاب، كه سينماي ايران در برابر ورود فيلم‌هاي خارجي كارش به انحطاط و شكست كامل كشيد. تا آن‌جا كه در سال 1354 از نزديك ٨٠٠ فيلم داراي پروانه نمايش، كمتر از ٦٠ عنوان ايراني بود كه بيشتر از ٥٠ عنوان آن‌ها به لحاظ فضاهاي غيراخلاقي، گوي سبقت را از نمونه‌هاي خارجي ربودند. روندي كه منجر به توليد فيلم نيمه پورنوي «در امتداد شب» شد و عجيب اين كه به وسيله گروهي منسوب به جبهه روشنفكري كه در رأس‌شان پرويز صياد قرار داشت، توليد شد.

 

منظور اين است كه جريان نقد هم به‌طور سازماندهي شده به سوي اهداف موردنظر كارگزاران رژيم پهلوي هدايت مي‌شد؟

 بله. در اواخر سال ٤٧ سميناري با مديريت فريدون هويدا برگزار شد كه اهم مباحث و اهداف آن در قالب آسيب‌شناسي سينما و چگونگي ارتقاي سطح كيفي فيلم‌ها و حمايت از فيلم‌سازان متفاوت در ايران بود و براي اين سمينار، گروهي دعوت شدند كه منتقدان معروف وقت هم در آن شركت داشتند كه درادامه شكل‌گيري سينماي موسوم به روشنفكري مؤثر بود. ضمن اين‌كه مشابه همين سمينار در هتل هيلتون برگزار شد كه زيرنظر هژير داريوش. در واقع فريدون هويدا در سينما، رضا قطبي در تلويزيون ملي و فيروز شيروانلو در كانون پرورش فكري به‌صورت هدايت شده فيلم‌هاي به اصطلاح روشنفكرانه را توصيه مي‌كردند.

 

گرايش غالب در ميان منتقدان پس از انقلاب به لحاظ فرهنگي را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟ چه سمت و سويي دارند؟

 ما در دوره‌اي از انجمن منتقدان بيش از پيش واقف به واقعيت دردناكي شديم كه اساسا بدنه منتقدان سينما چندان به اهداف فرهنگي كنوني نزديك نيستند. حتي وقتي مي‌خواستيم ليستي از هم‎فكران براي مركزي تهيه كنيم، به مقدار كمتر از انگشتان دست رسيديم. دوره‌اي كه ما در انجمن منتقدان بوديم، تلاش‌هاي زيادي كرديم كه به برخي دلسوزان انقلاب، اهميت تربيت منتقد را بقبولانيم و برنامه‌هايي داشتيم كه حمايت نشديم. البته اين مشكل در كليت رسانه‌هاي ما حاكم است. چنان‌كه به‎جز افراد و كادرهايي كه از حوزه‌هاي ديگر، به بدنه رسانه‌ها ترزيق شده‌اند، بقيه عناصر فعال همواره خود به خودي رشد كرده و جلو آمده‌اند. كادرهاي سياسي فعال در مطبوعات هم كه چنان درگير روزمرگي بوده‌اند كه وقتي براي برنامه‌ريزي و تربيت نيرو نداشته‌اند. بنابراین جریان نقد غیرهمراه تا آنجا از کمبود منتقد انقلابی و وجود مدیران مرعوب بهره برد که مؤثرترین مطالب ویژه‌نامه‌های تخصصی نهادهای وابسته به معاونت را می‌نوشت و در تحلیل‌هایشان سینمای قبل از انقلاب را دموکراتیک معرفی می‌کرد.

 

نقش انجمن منتقدان را در رشد كمي و كيفي نويسندگان سينمايي و منتقدان فيلم چقدر مي‌دانيد؟

 انجمن منتقدان وظيفه اصلي‌اش صنفي و يكي از صنوف خانه سينماست كه بالطبع با فراز و فرودهاي سياسي جاري بر خانه حركت مي‌كند و پايگاه محكم توده‌اي ندارد. الان اگر امتياز كارت جشنواره فجر را از انجمن منتقدان بگيرند، خواهيد ديد كه اعضاي ثابتي براي آن باقي نخواهد ماند. پايگاه اين انجمن در بين منتقدان جدي، ضعيف و از همين رو مانند خود خانه سينما كه وابسته به شريان مالي دولت است، نمي‌تواند مستقل از سياست‌هاي كلي خانه حركت كند. لذا بافت و ساختار انجمن، قدرت مانور آن را به‌صورت مستقل مي‌گيرد. الان اگر سعيد مستغاثي، كيوان كثيريان و دوستان‌شان تحركاتي مثبت به خرج مي‌دهند، ناشي از دغدغه‌هاي فردي آنان است، نه اين‌كه ساختار خانه سينما و انجمن منتقدان آن‌ها را در اين مسير قرار داده باشد. خانه سينما همواره ‌بايد تابع معاونت‌هاي سينمايي باشد. حال ممكن است در دوره‌اي مانند مديريت سيف‌ا... داد با اهداف مورد نظر مهاجراني همراه مطلق باشد. چون مهاجراني حساب ويژه‌اي روي خانه سينما باز كرده بود. تا حدي كه شخصا به خانه مي‌آمد تا شاگردان قديم خود را در مسير جذب دوستان جديد قرار دهد. لذا خانه سینما فعال و پرتحرك بود. اما در دوره‌اي ديگر مثلا دوره آقاي جعفري جلوه پس از كشمكش‌هايي بالاخره خانه سینما كوتاه آمد و يا الان كه هنوز منازعات ادامه دارد. ولي در هر حال معاونت سينمايي حق خود مي‌داند تشكيلاتي را كه هزينه مي‌كند، عليه‌اش زاويه‌اي ايجاد نكند و انجمن منتقدان هم از اين قاعده حاكم منفك نيست. اما نكته مغفول اين است كه همواره معاونت‌ها نگاهي كوتاه مدت در تعامل با انجمن داشته‌اند. در حالی‌كه انجمن منتقدان به‌طور بالقوه مي‌تواند مركزي براي تربيت كادرهاي جديد منتقد باشد. اما به دليل همين نگاه كوتاه‎مدت نهايت تلاش مديران همراه كردن خانه و انجمن است. لذا گامي استراتژيك برداشته نمي‌شود.

 

اكنون چه؟ آيا منتقدان و نويسندگان سينمايي جايگاه درخور توجهي دارند؟

 با توجه به تكثر رسانه‌ها، نقش كمي منتقدان و خبرنگاران سينمايي، بيش از پيش است. به دليل عدم درك درست مدیران از نقش سينمايي‌نويسان بر سينماي كشور، نديده گرفته مي‌شوند و يا سرمايه‌گذاري لازم براي ارتقاي سطح دانش آنان صورت نمي‌گيرد. اساسا رسانه‌هاي ما از درك اين موضوع محروم هستند. مثلا وزيری مانند صفار‎هرندي كه خودش رسانه‌اي، مقتدر و متعهد و يكي از چند مدير جريان‌ساز رسانه‌هاي ما بود، ديديم كه در دوره صدارتش با اين دليل كه بايد با همين نيروها كار كرد و نگرش مديريت سينمايي‌اش كه معتقد بود بايد با تانك غنيمتي جنگيد، بخش رسانه‌اي سينما را نديده گرفتند و به ساماندهي آن نپرداختند. در حالی‌كه معتقدم مديريت سينمايي بايد براي بخش رسانه‌اي سينما وزني همسنگ خود سينما قائل باشد.

 

برخي معتقدند كه نقد فيلم در كشور، نسبت به گذشته تنزل پيدا كرده، اما شما در جاهايي نظر ديگري داده‌ايد. آيا همچنان معتقديد كه نقد فيلم در كشورمان رشد كرده است؟

 معتقدم جريان نقد فيلم در كشورمان رشد قابل توجهي كرده است؛ هم كمي و هم كيفي. همچنان‌كه سينماي قبل از انقلاب با سينماي فعلي قابل مقايسه نيست و از زمين تا آسمان تفاوت دارند. نقد هم‌چنين وضعي دارد. الان جوان‌هايي در اين بخش وارد شده‌اند كه هر كدام‌شان در حد همه منتقدان قديمي هستند. لذا آن‌چه تخريب مي‌شود توسط منتقدان پس از انقلاب نيست. وقتي مهم‌ترين تاريخ‌هاي سينماي ايران، بيگانه با انديشه‌هاي انقلاب است، وقتي مهم‌ترين رسانه‌هاي ايده‌پرداز در دست ديگران است، و خيلي موارد ديگر، جايي براي منتقداني كه خوش‎قلم هستند و صاحب اطلاعات عمومي و سينمايي‌اند، نمي‌ماند. اين منتقدان براي حضور در جمعي مهم متأسفانه بايد جواز معنوي از قديمي‌ها داشته باشند و براي اين‌كه ديده شوند، بايد زيرمجموعه جريانات شبه‎روشنفكري واقع شوند تا پسنديده شوند. شما فقط همين مسئله را در نظر بگيريد كه هنوز اگر دانشجويي بخواهد درباره سينما پايان‌نامه‌اي بنويسد، بايد از منابعي استفاده كند كه توسط«ديگران» نوشته شده است. منابعي كه شيخ‌فضل‌ا... و ديگر روحانيون را ضد سينما معرفي مي‌كنند، نه ضد ابتذال، و امثالهم. متأسفانه ما هنوز يك مجله تخصصي سينمايي با رويكرد ديني - انقلابي نداريم و بسياري هنوزهاي ديگر. طبيعي است كه با اين وضعيت منتقدهاي جوان و جريان نقد پس از انقلاب پالايش نشده تا در راستاي فرهنگ انقلاب متشكل و ديده شود.

 

مديريت سينمايي كنوني را در بخش رسانه و نقد فيلم چگونه مي‌بينيد؟

 شايد نشود همه حرف‌ها را گفت. اما به اعتقاد من آقاي شمقدري و دوستانش علي‌رغم آشنايي با حوزه رسانه و درك و فهم، نياز به رسانه‌اي قدرتمند در زمينه جريان‌سازي سينماي بومي ايران دارند. اما در عمل فعلا گرفتار كارهاي روتين هستند. به‎عبارتي روشن، شاهديم كه تيم آقاي شمقدري اقداماتي مي‌كند، اما بازتاب آن در ميان رسانه‌ها و منتقدان معکوس جلوه می‌کند. سه سال مأموريت ايشان وقت زيادي نيست. راه‌اندازي فلان سايت و حمايت از فلان خبرگزاري اصلا اهداف استراتژيك را دنبال نمي‌كند. حتي همان‌ها هم دچار انفعال در برابر جريان موجود هستند. نمي‌دانم بالاخره كدام مديريت سينمايي مي‌خواهد حامي تاريخ‌نويسي سينماي انقلاب باشد؟ كدام مديريت مي‌خواهد باني يك اتفاق مهم در بخش رسانه و نشر مجله‌هاي تخصصي منطبق با فرهنگ و آموزه‌هاي انقلاب باشد؟ اصلاح‌طلبان با اين‌كه نياز نداشتند و اساسا سينما و رسانه با توجه به نيروهاي فعال در آن‌ها، هماني بودند كه آن‌ها مي‌خواستند، با اين وجود عملكرد فعالي در بدنه سينماي مكتوب و منتقدان داشتند. چنانکه لشکری همراه را روانه بدنه مطبوعات کردند که یا برخی از آنان کوچ کردند یا در انزوا فعالند و منتظر فرصت تا تریبون شوند