بگذار که دل حل بکند مسئله ها را ...
نگاهی به فیلم «سر به مهر»
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را ...
عبور از دالان افراط و تفریط نمایش تظاهرات مذهبی و دینی سینمای ما ، منتهی به گستره ای از روشنایی شده که حداقلش در فیلم «سربه مهر» امید آفرین است . سال هایی بود که گنجاندن سکانسی از ادای فرایض مذهبی ، از جمله نماز ، منشا دستوری و مدیریتی داشت ، یا اقل آن براساس چراغ سبز بالادستی ها ، جایی از قصه ها را اشغال می کرد . رویکردی که متعاقب آن حذف نود و نه درصدی این نمایش ها را درپی داشت و به دلیل حملات هم آوای بخش قابل توجهی از رسانه ها و جریانات شبه روشنفکر تا حدودی شرم از قراردادن داستانک های - حتی فرعی – مثلا درباره نماز ، برفیلمسازان غلبه کرد تا آنجا که در چند سال گذشته به ندرت فیلمی دارای پلانی از نماز بود .
اما فیلم «سر به مهر» حکایت شکست این افراط و تفریط است ، شکستی که حاصل اش موفقیت برآمده از تجربه است : امور معنوی را بسپارید به دل ها ، یا به قول معروف «بگذار که دل حل بکند مسئله ها را ...» به ویژه در هنر ، کشش دل ، اولویت دارد ، این گزاره در صورت تاثیرپذیری از آگاهی ، اطلاغات ، فهم عمیق از موضوع ، دانش اجتماعی و تسلط بر ابزار خلق هنر ، مخلوق آن بر دل می نشیند ، مصداق بارز « کار از دل برآمده لاجرم بر دل نشیند» .
«سربه مهر» حاصل درک دلی و فهم محتوایی موضوعی است که فیلمساز در فرم و ساختاری قابل قبول به اجرای آن دست یافته است . گونه اجتماعی با رویکرد روانشناسانه ، سنجیده ترین قالبی است که هضم و انتقال مشکل تنهایی و کم رویی دختری ساکن یک کلان شهر را باورپذیر جلوه می دهد . همه جزییات برهمین اساس چیده شده است . از عناوین کاربردی مانند «سربه مهر» که بروزدهی یک راز را تداعی می کند ولی با مفهوم سجاده و نماز خواندن درمتن اثر پیوند عمیق دارد ، (ترسم که اشک درغم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شود) ، تا «صبا» که مبشر و پیام آور از غیب است وهمچنین «آرام باش» که بر مطلع وبلاگ ثبت شده و درادامه به خوبی تضاد فضای مجازی با واقعیت بیرونی را به رخ می کشد . اما مهمتر ، کنش و رفتارآدم اول قصه است ، با ویژگی خجالت و آشفته حالی که از کد های علمی روان شناختی پیروی می کند . چنین آدم هایی در تنهایی ظرفیت هایی دارند که در جمع قادر به بروز آن نیستند ، لذا در خلوت خود ، مستعد ظاهر می شوند ، واقعیتی که درباره «صبا» صادق است ، او به دنیای مجازی و حرف زدن در شبکه های اجتماعی روی آورده است ، وبلاگ نویسی بهترین گزینه نمایش انسان حاضر در جامعه مدرن است . جامعه ای که البته در ظاهر به عوامل مدرنیته تن داده ، درحالی که تاروپود آدم هایش ، همانند خود جامعه - که زیرپوستش آکنده از سنت هاست – عمیقا مستعد معنویت است ، برای همین وقتی صبا در مسیر جستجوی برون رفت از تنهایی در فضای مجازی به بن بست می رسد ، با کمترین تلنگر ، چاره را در معنوی ترین راه ارتباط می یابد : نماز . نماز اگر چه در ظاهر مانند وبلاگ نویسی ، فعلی یک طرفه و به قول امروزی ها ، مونولوگ است ، اما ماهیتا فاصله از زمین تا آسمان دارد . در آنجا دروغ گفتن و اغراق کردن با کمترین هزینه همراه است وچه بسا پاداشی درحد تایید دایره ای چند نفره هم داشته باشد ، اما در اینجا جواب گرفتن از مونولوگ ، دوری از دروغ و سستی ایمان است ، درصورت چنین موجودیتی ، دستمزد آن رهایی از تنهایی و رسیدن به سرچشمه زلال و رستگاری است .
مقدم دوست برای جلوه درست و باورپذیر شخصیت مستاصلش ، نیازی به آسمان و ریسمان دوختن نداشته است . مظاهر شهر و امکانات جدید ارتباطی و زیستی ، در فضای به اصطلاح مدرن موجود در اطراف و اکناف شهر ، کافی است تا آدمی را دچار انواع تناقضات کند . به یاد بیاورید مثلا خانواده حامد (خواستگار صبا) را که با فرایض دینی بیگانه و ظاهرا حامد هم باید چنین فرهنگی در او نهادینه باشد ، با همین تصور هم ، صبا شهامت ابراز روی آوری اش به نماز را ندارد و از او پنهان می کند ، در حالی که حامد درعین وابستگی به فرهنگی مغایر ، به محض دانستن گرایش صبا به نماز ، گل از گلش می شکفد . شغل حامد در - نماد مدرنیته - برج میلاد تاکیدی برانتساب او به دوری از فرایض دینی است ! اما همین آدم درونش و مایه های فکری رسوب شده در او گرایش به سنت ها دارد . همچنانکه شیشه های آب معدنی ، فست فود ها ، کار در دالان های شیک میلاد و ... صبا را از بازگشت به معنویت و سمبل مذهبیت ، یعنی نماز باز نمی دارد . اگر چه برایش دشوار است ، آنهم برای کسی که تا قبل از این دوستش را برای نماز خواندن مسخره می کرده است . کم رویی صبا و تردید های او به رغم واقعیت و داشتن مابه ازای بیرونی ، اما بهانه است . اصل و لایه زیرتر مفهومی داستان و ماجراهایش ، چالش تفکری است که ادعای غلبه مدرنیسم برجامعه ایران دارد یا حتی خط بطلانی براین نگاه سطحی برجامعه ایران است . و به تاکید باید گفت که اگر این نگره و دراماتیزه شدن این گرایش که «آدم ها در وضعیت بحرانی برگشت دارند» را در فیلم پر رنگ ببینیم ، چیزی از ارزش سربه مهر کم نمی کند .
انتخاب کاراکتر زن برای روایت قصه ای که در فرعیات اش نیز رویکردی زنانه دارد ، نیازمند شناخت لازم در عین هوشمندی برای عبور از خطر زن ستایی داشته است . حال و هوای لطیف ، فقدان خشونت و نداشتن عنصری در شمایل آنتاگونست ، عاملی نشده تا اثر تخت و بی کشش شود ، چرا که اساسا چالش و التهاب لازم در پرداخت شخصیت ها – خصوصا صبا – پیش برنده هستند . در واقع مقدم دوست از این تسلط برخوردار است و قبل از اجرا در فیلمنامه به این فاکتور توجه داشته که کارهای شخصیت محور یعنی پرداختن به جزییات آدم های قصه ، برای همین است که مثلا نماهای کار با کامپیوتر و وب گردی صبا ، وقتی بخشی از التهاب و عصبیت صبا را منتقل می کند که کیبورد و حک کلمات بر صفحه مونیتور درقاب گرفته می شود یا حضور صبا در محیط و جمع دوستانش دیده و ارتباط آنها به منظور تاکید بعدی بر تنهایی او روایت می شود و از همه لازم تر در چنین آثاری توان نقب زدن به درن شخصیت است . در غیر این صورت همذات پنداری رخ نمی دهد . اندکی از جزییات رفتاری و گفتاری صبا را در ذهن مرور کنید : مکث ها ، سربه زیری ، راه رفتن ، صحبت با همجنس و مخالف خود ، درد دل ها و ارتباط خصوصا با خواهرش و خواستگارش را که چقدر با هم فرق می کند . دیالوگ نویسی مقدم هم حساب شده است . مطمئا اگر حرف های صبا ، در دهان یکی دیگر قرار بگیرد به شدت فریاد خواهد زد که اشتباه است . یا حتی دیالوگ های او قبل از صرافت به نماز و پس از آن را که به خوبی تفاوت جایگاه او را در جامعه و میزان علائقش به دنیا و سپس تقربش به معنا را می رساند . شخصیت یعنی همین . درآثار فاقد شخصیت ، انگار ادم ها بلبرینگ هستند و از یک قالب خارج شده اند ، در حالی که در پرداخت درست ، کنش و واکنش ، رفتار و گفتار ، نشست و برخاست ، پوشش و تمیزی و طهارت آدم ها تمایز آشکار دارند و نشان دهنده افکار ، درون و شخصیت آن هاست .
اما با تمام این تفاصیل و کلیشه شکنی اتفاق افتاده ، «سربه مهر» از دو ناحیه در رنج است . نخست در منطق روایی آن است . جستجوی صبا برای یافتن جای نماز گذاشتن - از جمله رفتن به فرودگاه – پرسش هایی چند در ذهن مخاطب ایجاد می کند ، حتی مفهوم سمبلیک این جستجو - فرودگاه که تلویحا معنایی از عروج و پرواز دارد - باورناپذیر نیست . ( آنهم در کشوری که تبلیغات زیادی مبنی برصرف بودجه زیاد برای مسجد سازی درآن می شود) . بی تردید مقدم دوست با تامل و تعمق بیشتری می توانست به تمهید بهتر و حسی تری برای بیان مفهوم مورد نظرش دست یابد تا اجرای کنونی که نیشخند تماشاگر را به هم راه می آورد . نکته جدی تر و اساسی تر اما ، نوع تحول صبا و نقاط عطف رسیدن به این مرتبه است . حتی خواسته های مادی صبا برای خم شدن در برابر پروردگار هم نافی سوی درست درام نیست ، بلکه آنچه می توانست رخ دهد که نداده ، ارتقا محسوس تر او به رتبه برتر معنوی است .اگر صبا در پروسه ای دراماتیک به این جایگاه می رسید تاثیرگذارتر و ماندگارتر بود . «حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس / در بند آن مباش که نشنید یا شنید» ، در حالی که صبا تلاشش در شنیدن آنی صدای او توسط «دوست» و جواب گرفتن به همین سرعت است ، نوعی ارتباط که بیشتر از تمنیات سطحی نشات می گیرد .
وبرای حسن ختام در تایید همین نمونه از هنر اجتماعی با رویکرد مذهبی که بی تردید توسط هادی مقدم دوست با زحمت و مرارت هایی همراه بوده است ، از حافظ قرآن مدد می گیریم :
مکن زغصه شکایت که درطریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
منبع : فارس