نقد فیلم متروپل / نوستالژی بازها به صف : بیاین بریم لاله زار !
متروپل دوتا کیمیایی دارد ، یکی پشت و دیگری مقابل دوربین . تجربه 28 فیلم قبل از این . بازیگران جدید و قدیمی . فیلمبرداری محشر . عکس های خوب . موسیقی برانگیزنده مستقل . فضاهای جذاب پایین شهری و حتی داستان هم دارد (البته فقط برای 30 دقیقه) ، ولی واقعا فیلم ، در قد و قواره سینمایی که خود مسعود کیمیایی هم می پسندد، نشده است . این یعنی مهمترین مساله .
کیمیایی سال ها پیش در گفتگویی گفته بود : «به خون بچه ام قسم می خورم که من روشنفکر نیستم» ، اما سینمای او هر وقت لطمه خورده ، از همین سمت بوده است . کیمیایی بی جهت سعی کرده کمی روشنفکربازی در آورد . انتلکتویل به مفهومی که مورد نظر کیمیایی بوده ، یعنی جدا افتادگی از جامعه ، درک نکردن مردم ، ندیدن خون جاری بر اجتماع محل زندگی اش ، دوری از مناسبات حاکم برزیستن مردم عادی ، پس زدن روابط فیمابین اقشار مختلف ، ندیدن تغییرات ، نپسندیدن تحولات ، عقب ماندن از قافله روبه جلو توسعه ، نگاه واپس گرایانه مذهبی ، توجه کم رنگ به دین ، یک کاسه دیدن خرافات و آداب سنتی و ... آیا متروپل غیر از این است ؟
کیمیایی هروقت مردم و روزگار هم عهدش را درک کرده است ، فیلم بهتری ، به معنای سینما ساخته است ، اما هر گاه به خانه نشینی قانع و به ذهن و تخیلاتش اتکا داشته ، سینمایش در آسمان هم معنا پیدا نکرده است ! عقیم مانده است . متروپل حکایت همین جدا افتادگی است .
متروپل روایت زنی شوهر مرده به نام خاتون (مهناز افشار) است که در برابر فشارهای عوامل هوو ( فخرالنسا با بازی شقایق فراهانی) و گروهی مزدور و دنیا طلب ، تصادفا ! سر از لاله زار و سینما متروپل (باشگاه بیلیارد) در می آورد و با گروهی جوان از جنس دیگر (امیر ، کاوه و خسرو با بازی کیمیایی ، فروتن و سهیلی) دم خور می شود . شبی در زندگی این زن رقم می خورد که درتداوم و کشمکش با زن قبلی شوهرش به فرجامی عجیب غیر منطقی ختم می شود .
همین خط قصه ، آدرس می دهد که کیمیایی در متروپل ، نسبت به دیگر آثارش ، تغییر جهتی به نفع زنان داده است (بهتر آنکه به جای تغییر از کلمه تعویض استفاده کنیم) . جای خشونت مردانه را ، با وجود زن در کانون توجه ، خشونت علیه زنان گرفته است . اگر در فیلم های سنتی کیمیایی مردان می بریدند و می دوختند و زنان باید فقط حس ترحم برمی انگیختند در اینجا زن همه کاره است ، درعین قربانی بودن فرماندهی هم می کند ، اما نه به مفهوم فمنیستی مطلق ، البته گرایش به این سو دارد ، ولی نمی تواند به لحاظ شخصیت پردازی زن ستایانه باشد . پاندول است. اساسا شخصیت به معنای کلاسیک و ارسطویی اش وجود ندارد . همه تخت هستند . جملگی گرد امده اند تا فقط نوستالژی سینمای گذشته ایجاد کنند . غم خواری شود . اما وقتی شخصیتی درکار نیست همذات پنداری هم فراهم نمی شود . خاطره بازی هم درهمان سطح نسل اولی ها متوقف می ماند ، بالا نمی آید . سینما متروپل و لاله زار تطهیر و دوست داشتنی می شود ، بدون مرزکشیدن بین نوع بالنده و نخ نما شده ، توپ و چوب بیلیارد هم (با تمام تایم اضافی اش) کمکی به ایجاد حس و حال بیشتر از سطح نوستالژی بازها ، نمی کند .
متروپل داد می زند که سینما مهم است . آخرین پناه است . سینما نباشد ، خراب شود ، چیزهای دیگری جایش را می گیرد ، به این حرف فوتن دقت کنید : «اینکه شما به سینما پناه اوردین خوبه» که این حرف درستی است . حرف هم که سینما نیست . آنهم تکرار چند باره اش ، یعنی فیلمی که دارد از «آن» سینما می گوید خودش سینما نشده است . قاب های خوبی هست . شاید بشود درجایگاه نمایشگاهی از قاب عکس های دیدنی پذیرفت . سوژه ها هم در نقطه طلایی کادر گرفته شده اند . حتی بازی ها هم در نماهایی (نه به اندازه فصل) خوبند مخصوصا افشار و سهیلی برعکس فوتن و پولاد که کاریکاتوری هستند ،. رنگ آمیزی های ناشی از نوردهی خوب و تخصصی ، تصویرهای زیبایی به وجود آورده است ، همه این ها به جای خود ، ولی اساس کار می لنگد ، عناصر و عوامل قوت مند نام برده ، ارتباط دیالکتیکی ندارند ، درامی شکل نمی گیرد . انسجامی وجود ندارد . آدم ها معلوم نیست کجایی اند . نمایش وقتی شکل میگیرد که کشمکش باشد (بدیهی است که منظور از کشمکش ، زد و خورد وفرار و افتادن و زخمی شدن نیست ، این ها اکشن است) ، کشمکش هم صورت نمی گیرد مگر شخصیت (نه تیپ) پرداخت شده باشد . باورپذیری از وجود کاراکتر پرداخت شده (آدم چند وجهی) می آید . آدم ها باید مال امروز . با عقبه دیروز اما رو به فردا باشند . خاستگاه طبقاتی ، پایگاه اجتماعی ، حرفه ، باور ، فرهنگ ، دین و مذهب ، تمایلات فکری – قلبی شفافی داشته باشند . کدام یک از آدم های متروپل دارای این ویژگی ها هستند ؟
کیمیایی مطمئنا می داند درام چیست ، چگونه شکل می گیرد و چه عواملی باید داشته باشد ، اما مشکل این است که همه چیز متروپل ذهنی و از رسوبات قبلی در فیلمساز می آید . آدابته نیست ، بنابراین غریبه می شود . آنچه از گذشته در نهاد فیلمساز رسوب کرده است با «حال» در تضاد است . هر تضادی هم زاینده نیست . واقعیت اینکه باید برای متروپل ها ، فاتحه خواند ، نه اینکه بدنبال دم مسیحایی برای به راه انداختن کالبدشان بود ، ایستادگی و پافشاری بر مقام و ارزش سینما ، با مدح متروپل ها ، دوچیز است ، عصر پردیس ها است ، نمی شود تراموا و دنده اتوماتیک را ول کرد و چسبید به درشکه و گاری ، هرچند هوای وسیله اسبی سینه فراخ کن باشد . متروپل در ظاهر و باطن بدنبال یک پدیده عقب مانده است . درفرم هم همین اتفاق افتاده است . زیباشناسی تصویری غالب برزیباشناختی دراماتیک شده است . بیشتر فیلم های کیمیایی حداقل دیالوگ های مغز دار جذابی داشتند ، اما در متروپل از این عنصر مهم هم خبری نیست ، جرقه هایی وجود دارد اما آتش نمی شود . مثلا «دیگه نمی شه به هیچی دل بست» شاید از کارهای قبلی کیمیایی بیاید ولی چقدر تکرار .
واقعیت این است که کیمیایی برای سینمای از دست رفته خودش ماتم به پا می کند . دقت کنید : «ما سبیل مون تو سینما سبز شد» و یا «امشب سینما راه افتا . فعلا که یک خانم اومده تو داستان» ، همچنین «یه زمانی فیلم ها آشتی می دادند» و ... اما کیمیایی حتی از برگزاری یک فینال سینمایی هم غافل می ماند . رودررویی دو زن را به یاد بیاورید و یا این مساله را که دریغ از یک زد و خورد در حد فیلمفارسی ها تا نوستالژی بازها راضی از سالن خارج شوند . اجرای پشت شیشه اوج این ضعف است ، خصوصا وقتی مردان بدون کمترین خراشی ظاهر می شوند .
اما باید ز موسیقی بهزاد عبدی و صدا های خانزادی یاد کرد . موسیقی هم به تنهایی آدم را با خود می برد وگرنه از فیلم می زند بیرون مثل اینکه در یک سطل ، بخواهیم بشکه ای آب بریزیم .
نویسنده :محمد تقی فهیم
منبع : فارس